زاده شرجی
بهانه ای برای دلتنگی کلمه
۱۳۹۳ مرداد ۲۰, دوشنبه
۱۳۹۳ تیر ۲۵, چهارشنبه
خورشید خوابیده است !
پس و پیش چادرم دنیایی ست
چه خرافه بخوانیش ، چه خیال
شبی که ماه کامل است
تا سحر
شعله می کشم
باور کنی یا نه!
نیمه های شب
صورتکی که رنگ ترس می دهد
لباس از تن بدرو
خرناسه می کشد
نزدیک سحر گرگ های بیدار
بی چای صبح
زوزه می کشند
آفتاب که رسید
خسته از نمایش
چرت می زند
هیسسسسسسسسسسس...
من نه ... خورشید خوابیده است
!
۱۳۹۳ تیر ۲۲, یکشنبه
آماده ... اما ...
چمدان آماده است
کفش هایم ... جفت!
لباس قرمز بپوشم یا بارانیه
سیاه؟
موهایم تاب همیشگی دارد
و گونه ام رنگ پریده
...آینه با من نبود...
چمدان آماده است
و گلدان ها سیرابِ سیراب
_ بوی تنباکو می آید _
همسایه مرا ندیده ، مُرد .
گهواره ی عروسک مهتاب
جیر جیر می کند .
چمدان آماده ... کفش هایم جفت
اما... پای سُربیم
ایستاده است
و سوراخ چپ ، بالای سینه ام
سووووووز می زند.
۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه
۱۳۹۲ شهریور ۲۸, پنجشنبه
۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه
۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه
باور نو
چمباتمه زده
کودک سال خورده
خسته از فرسایش خاک
چوب-خط بازی می کند
اقیانوس واژگون کلمات محو
تعبیری نو می خواهد
افق همیشه قرمز نیست
باران را بی ابر بخوان
کودک ژولیده-ژنده پوش
ایستاده خواب می بیند
خاک خیس خموش
زیر پایش سست
می گریزد
باران همیشه زایش نیست
کتاب را از نو بخوان
حروف نا خوانایش
انسان نبوده است!
اشتراک در:
پستها (Atom)