۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

بی نهایت

وقتی به بی نهایت می رسید
پایان منم
به شمارش شما
کوتاه تر از آیینه ام
تصویری از من نیست
در ذهنتان
وقتی شما همه عددهایید
پایان منم - کمتر از صفر
در میهمانی پاهای شما
گیجم
 شما
پاهای عزیز
که می رقصید و من
گردن کج کرده
چانه هایتان را می بینم
شما
پاهای عزیز
نوازش مرا نمی فهمید
و زنگ های خانه تان
چقدر بلند است
تنها
میان میهمانی پاها
و نوشیدنی هایی که می رقصند
در دست هایتان
آن
بالا
زنگ های خانه تان
چقدر بلند است
شما
همه ی عدد های بی نهایت دنیا
چقدر بلندید
و من
کوتاه تر از آیینه
می خندم

هیچ نظری موجود نیست: