۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

سیاه

دلم سیاه تر از ریش شما ست
آن گاه که می خندید
و زمین را خون فرا می گیرد
دلم سیاه است
آقا
زمانی که هیولاها سر می رسند
سیاه پوش و سیاه روی
سیاه تر از نگاه شما
دلم سیاه است
سیاه تراز چشمان شما
شیاطین خفته در نگاه شما
دلم سیاه است
سیاه آقا
همه لحظه های این هولناک ، غربت می دانند
هراسم همه از تاریکی ست
سیاهم ...
سیاه تر از قلب های شما
دلم سیاه تر از دل های شما ست
از سنگ
که خانه می سازید سیاه سیاه
بر خاک نرم روشن این زمین خفته ی نالان
خانه های شما سیاه سیاه
می سوزاندش به درون
به دل
دلم سیاه تر از خانه های شما ست
دلم نالان
سیاه سیاه نالان است
شهرتان ویران بر چشم های شما
شهرتان سیاه بر چشم های شما
دلم سیاه است
سیاه آقا

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

میهمانی ماهی ها

شروع کلمه از من نبود
که بخواهم
ماهیان را
به تماشایش
میهمان کنم
زایش و رویش
گاه به گاه
با بال و پر ققنوسیش
آتش می زند
شعله می کشد
و به تخم می نشیند
شاهنامه که می خواندیم
من بودم و
سهراب و
نوش دارویی
لرزان در دست هایم
پیر شاعر
می گریست و نالان بود
من نیز می گریستم
پیر شاعر قلمش به جوهر ملائک آغشته
می سرود و می گریست
من نیز می گریستم
قلمش
که من بود
خیس
خیس
به جوهر سپید
سیاه می کرد
صفحات کاهی بودنش را
همه سال های رنج
چرخان چرخان
باور داشت
که شروع کلمه از ما نبود
برای میهمانی ماهی ها

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

حضور سبز

سبز
در پس دیدگانت
حفره داشت خاکستر
مقدسین
به تماشا نشسته
بر طبل های آغشته به رنگ
شکاف حضور
رنگ باخته ی شمایل آویخته
بر چهار برگ سیاه

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

رفتی

سلام
....
سلام
.....
منتظرم بودی ؟
نگاه سر زنشت به در
که بیایم و تنها
نگاهی چاشنی خجالتم کنی و بعد
رابطه بی کلام میانمان
دستانت
بافته
تک تک ستارگان
بر پیشانی تاریک روزگار
سلام
.....
سلام
....
خانه ات
به کدام سوی این پس کوچه می رسید
رد پایم
گم شد
شب از پشت پنجره ات طلوع کرد
آن زمان که سپید پیرهن بر تن داشتی
و عاشق
عاشق
رفتی ...
بر بستر مرگ خفته بودم
که عروست کردند ...
عروسکت
درد بود و من خفته در مرگ ...
شب
از پشت پنجره ات طلوع کرد
آن زمان که رفتی
شب
هو هو کشان همهشان را برد
دست هایت
نگاهت
و شب
به دیدارم آمد
در ظلمت سرزنشت
که رفتی

۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

پنجره

جهان شما
در امتداد هم
قرار خنده داشت
در ظلمت سپیده
سایه میهمان شد
بر سال شمار دقایق
دخترک قرمز پوش
چمباتمه زده ی خستگی فردا
پنجره را در آغوش فشرد

جریان محدیب آینه

فریاد ما
در بی کران آسمان
بر پیکری تاریک
سخت
سخت
قدم می زند
کوه
غمین
بر شاخسار سرسپرده
دَوَران کولی زنان رنگین
بر ستارگان محو
تنها
جریان محدب آینه
بر جا پای خیس تردید
شهامت داشت
بی اعتماد تاریک

جایگاه

شوریده حال و مست
چنان که منم
زنی شب پوشیده
پای بر خاک
ژولیده راهی بلند
مسیر به سوسوی شب پره
آرامشش به نور
شریک هسته هلوی نیم خورده
بر گل آلود مسیر منحرف
همه تن بود
که می شکفت
شریک جایگاهت
همه مرگ
تثنیف خوشبختی می خواند
به آهنگ باد - بادکِ آسمان
جدول نیمه حل خوشبختی
سه حرفی ست
نیم جویده تن پوشم
به دندان های باد
که نیمی ش مرد بود و

نیمی ش انسان
پای بر خاک
گل آلود جامه
شب پوشیده به دندان های باد
- شکیبایی می خواهد
خواندن جایگاه ترانه ات -

۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

تندیس

تابناک فرشته ی سرخ موی
بال شکسته
نرم نرمک
تندیس می سازد
بر استوانه شیشه ای متوحش
شبیه هیچ کس نبود
شبیه هیچ کس نبود وقتی می خواند
سرود سپید زمستان را
بر برگ برگ پاییز
شبیه هیچ کس نبود
آن زمان که خندید
عریان جامه ی سالخورده بر تن
سرخ موی و تابناک
شبیه هیچ کس نبود
با کفش هایی طلایی و جامه ای بلند
و بالهایش در دو سوی پیرهن
شبیه هیچ کس نبود
آن زمان که عاشق شد
سرخ موی و تابناک
بر مدور شیشه ای
می چرخید و می خواند
آن زمان که عاشق شد
بال شکسته
سرخ ... تن پوش
بر تندیس های رو به خورشید
سرخ ... تا افق

۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه

شباهت

حباب گردش زمان
رنگ
بر مدار ساحلی جهان
شکفته در مه
شک داشت
که بخواند
بر باور وحشی شرم
چشم که گشودیم
افق بود و سرخ

شاهدی نداشت سکوت
کمال سخاوتی خاک گرفته
نان بود وآب و رنگ
سحرگاه پیدا بود
کلاغ ها می خواندند
شباهت من و ابر

 از آن شد
که بی گاه بارید
بارید
بارید
جهان آب شد
زمان خیس
خیس
سخن گفت
سالیانی که گذشت
گام هایم می خوانند
سرود مقدس باران را

۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

ققنوس

شب
 شعله و ماه
شاعر ستاره ها
شکوفه که کرد
پوشیده تر از اشاره
گشوده لب و کشیده خواب
پرواز کبوتر را
شهادتی داشت

بر همه آسمان های آن ور رود
ماه بانو

یادگار دور
شعله که کشید
من بودم و

افق و
کمی اندوه
شب نه شب بود
بر شمایل
که می گریست با باد
تنها
تنها بود که می فهمید
هزیان های باد
از خاکستر خورشید است

غروب به طلوع
شعله کشید
ماه بانو در باد
اطلسین پیرهن آتش
هدیه بود
نافهمیده تنها
صبح رنگارنگ
به اشتباه غروب
شرمگین نبود به جهان باد
چشم که گشود
عطر اطلسی بود و طعم زرد
گشوده گیسو
رها در باد
آتشین باد سحر
شعله مرمرینِ ماه بانوی سال
کلامی بود
که نشمرده گام
بی سرود خواندیم

بال زد
بال
در سحر گاه صبحی غروب - آرام
تماشا داشت
رفتنش
اینچنین که می گفتند
گام به گام
رقصان به نسیم
گیسو گشوده

عاشق
شعله می کشید با باد

اتاقک منتظر

1
2
3
لبخند
و ثبت تصویر
بر نقره های جادویی کتابش ....
لباسی قرمز بر تن داشتم
با شب کلاهی که به ارغوان می مانست
پلک زدیم و نور همه جا بود
عکسی دیگر
که صبوریش بر چشم هایمان ....
1
2
3
شیشه پنجره ی پس زمینه شکست
شیطنت کودک جهان
زمانی دیگر
بر چشم هایی منتظر
همه صبور لحظه ای عاری از رنگ
در هیجان رنگ دانه های بی نصیب
1
2
3
نوری نبود ...
گناه بر ما نیست
اتاقک بی پنجره نسوخت
به انتظارمان
دیوار کاهگلی اتاق
چه شادمانه می نگرد
به کلاه ارغوانیم
با چشم هایی بسته
و لبخندی در راه مانده

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

کلاغی پرسید

عروسک های طاقچه مرا می خواند
صورتکم از مرگ
بر چهره خشکید
سپاس بر عریانیِ باد

که می شکفد
بی درخواستی حتی
از همه ی هوس ها
فرمانروای جهانم
بر طغیان رود
ماندگار نبود ستاره
غوطه ور ظلمتِ حجم ناشدنی
گرمای دست شمایل
بر دیوار گلی
حضوریست که می داند
ناشناس بر تردید هایم
می رقصد
دخترکی سپیده زاده شده
که بر فریادهایش
برخواستم
سوال داشت کلاغ
که هر صبح سه بار
می خواندش
آن گاه که دخترک فریاد کشید
مترسکی نبود که بگرید
کلاغ ها بر خواستند
طاقچه لرزید
زاده شد

۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

درود

شاید شعر

شاید کلماتی آمیخته با حسی ناگفتنی

شاید من

که همه من هستند و شعر و ناگفتنی ....

سپاس از صبرتان ....

صورتک مرگ

صورتکم
که مرگِ ناشناخته را
خفته می پراند
شبی به سالیان
درود گفت
کلام
که معنا بود
قطره - قطره
سیل شد و
خوابید
خفته به سالیانِ دور
کبوتری
که هر صبح
کوکو
سلام بود و مرگ
غزل به قصه آواز داد

ملالی نبود به سالیان
ماه
قاصدش
ابر
گم کرده راه
پیدا بود
غارت کرد

یاسِ کوهستان
تلالوِ آفتابی که می بارید
خرامان سیاه را به سپید

گذشت
مترسک
ترسان
ترسان
پایی نبود به پاورچین
نسیم آمد و رفت
آمد و رفت
باد بود و حرف
خاک به مرداب
فریبنده

تماشا داشت
صلیب بر خاک خفته
به پایداری
ماندنم نه از راه
چشم به راه
تماشا می کرد

اسم اگر داشت که فردا بود
امروزش

به سپاسِ غروب
غرق شد
ساحل نزدیک است
سوداگران دریا
صبح که دمید
پارو می شویم
و با اولین باد
می باریم
می باریم
آنگاه که زمان ایستاد
به آواز در می آییم و
تا انتها
به گلبرگ های باغچه

می بالیم

۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

عشق اگر باشد

دست اگر بود
شرم بود و شرم

باد آمد و برد
فصل به فصل
رها شاید
بی تعادل خسته
چشم گشوده و ناتوان
عشق اگر باشد
شرم بود و شرم

باد آمد و برد
سایه
آمد و
نرسیده راه

تابید
تابید و پیچ خورده
شکست
شکوفه کرد
طلوع کرد و ستاره شد
عشق اگر باشد
خسته بود و

شرم
آورده راه

ملولِ تابیده سایه
طلوع کرد

عشق

کلام خشکیده بر جاده
نقشی شرمگین
از همه هستیِ سالیان و... ماه
با باد
ترک خورده
آسمانش می خواند
غسلی بر شراب هفت ساله
و عطش
و کمی حسرت
تلالوء شامگاهی آسمان
از ترسی بزرگ
که بر مرداب پناهنده بود

- تابش کویر
فراسوی غربت -

هفت گنبد بر دریا
حرمت داشت خاکستر
آنجا که محالش می خواندی!

تقدس کلمه

چه بود کلمه برجهان
اینهمه مقدس
که پرواز سایه بود
نه از لطف
که بیراه
نه از خوشی
که جهان را

همه ظلمت بود
پرده بر ستارگان
دیدگانم
خیس
خیس
رها کرد
نم نم
از بغضی که گلوگاه جاده را پیچید
مِه در سوگواری جهان

عادت بود
سرشارم
سکوتم سرشار
شکفته شد
شکفته در سیاهی زمان
که بود که گفت بیا ؟
چشم بستم و راه کج کرده
گیج
منگ
گم شد

جهان من
چه آسان

در کنار شما !

وقتی نیست برای زمان
گام ها معنی دار شکایت
که سخت
در الامان ویرانه ها
طغیان کردند ارواح بشری
وقتی نیست

از چون و چرای آفرینش حرفی
کلمه ای
شعری
سخاوت داشت خورشید
بی قرار باران بود
دستکاری صادقانه باد

بر ثانیه ها
که عاشق باشند
وقتی نیست
شهامت بر گلوگاه مرد
حکایتی بود

عریان
که می پرستیدند
چشم بند تاریخ بر گام هایم
وقتی نمانده
دست به دیوار
لبریز آلام دروغین جهان
زمان بر باد رفته ی ویران
یادگار کبوترهای سپید کاغذی
وقتی نیست
در سکوت حضورتان

بر باد خواهم رفت

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

شبانه

غمم به دنیا
سپید بال و سپید جامه
شاید

با مدادی در دست
به نکوهش
هر شب
هو هو کشان

 مرغی ست
که سحر گاه
به نهار
پرکنده - بال می زند
شب من
کودکی ست
که نیشخندهای ماه را
به اشارت سر

درود می گوید
هر صبح
انگشتان مهربان خورشید
که به تحسین روزی نو
آمده است

و خبر ندارد
از بال های سیاه شب و

خنده های ماه
تشنگی به شب
ماه است به ستاره
شب پره به چراغ
کندن و ایستادن
گذشتن از افق
و قائم تر از گونیا به هندسه
پی لیوان و آب

باران.... به شب
به آهنگ زمین سیراب می کند
خبر بود اگر

از کوکو و ناهار
مرغ همسایه را
قدقدی به تمسخر نبود
که ماه هر شب

نیش می زند
به هوش
پرده ی پا پس کشیده ی اتاق را

و هشداریست
که اندیشیدن به لامکان
نه به شب می آید
نه به ماه

که ریشخند می کندت به تاریکی
چین های دامنش همه به یک سو - پرده

به احترام چشم های من
که دوستی ماه و

 اشارت های خورشید را
با لای لای هر شبه ی ساعت های دو گانه
گشوده باشد

با یاد بانوی سه شنبه های برفیمان 2 ( نازنین نظام شهیدی )

مشکی نپوشیده
عزادارشماییم
بی بوی گلاب و طعم خرما
در سکوت صدای الرحمن
بی شیون زنی سالخورده
که بر گلایل های سپید دامنتان
اشک بریزد

با یاد بانوی سه شنبه های برفیمان ( نازنین نظام شهیدی )

شاعران برای تو می سرایند
بانوی سه شنبه های برفی
کلمات برای تومی آمیزند
و می زایند
که جاودان
بر سپید جامه ی عروسیت خفته ای
دخترکان پارسال فراموشی
برای تو می گریند
سپید جامه ی مغموم
بانوی سه شنبه های برفی

جهان خفته

جهان
بر فراسوی ادیان 
 خفت
سکوت شکفته خواب
فراتر از حرف و کلمه و غسل
سرریز آمال بشری

بر قرص های پام
ابر ها نزدیکند
آنگاه که هوشیاری
رقصی 

 از روشنی بر دیوارغار
حضوریست

بر گام های بشری خفته
مسیحای متمدن
نه بر صلیب مقدس

نه بر تخت متبرک
سالیانیست خفته بر
اعماق حضور پام
تبرک تقدیس شده حضور 

توهمی ست
از آن چه نمی دانند
اشک
سرماست
کلمه اگر بود
واژه داشت
حرف داشت
صدا بود
نه من متولد صدفم
نه مادرم
نه آنچه بر ما نگاشته اند
آب بر اینجا آوارست
بنیه ی ما کنده نشد
ما خود روییدیم
بی درخواست طبیعت
- مسیحای متبرک
حضورت چیست بر اینهمه مرگ؟!
یادگار ماه بر پیشانیم
زخمی ست
که هر صبح
می بارد
اوج لذت لحظه
کلمه ایست
از توهم بوسه
صداقت تک تک جهان
عریانی باد بود 

 بر رخت لباس های زیر
تکامل می یابیم
بر بوی تحفن گذشته
قد می کشیم و

صادقانه رشد می کنیم
می بالیم
برعظمت سرو
اینست رسوایی جهان
بر همه آن چیز ها که

بزرگش می خواندیم

تاب

تاب که می خوریم
سرازیر است
واژگان جهان
خاک گرفته

بالای درخت
ابر
کودکانمان

گرسنه
هفته به هفته
بارانِ جوانه
به لب
ماه به ماه

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

خواب فرشته

وقتی راهی نیست
که فرشته ها به خواب رفته اند
پشت سکوت دریچه ایست آبی
با گل های پامچال
در گلدان های کوچک سفالی
باد که می زند
صدای دریا را می توان شنید
درخت های پرتقال کنار خیابان
فرصتی ست

 برای سلامی دوباره
سماء دخترک 

 میان عروسک ها
تصویر دلتنگی پیکره ای شنی بود
در اعماق دریا
فرشته ها که به خواب میروند
زمان استراحت ماست
پشت گلوله باران صدای شما
گناهِ فراموشیِ دریا از ما نیست
سالیان دور است
که باد به شمال می وزد

برهوت جاودانگی

درجه بندی جهان
بر معیار آدمی
کج رفت
بر ساحل شنی
دروغ تردید است
از اجبار
که زیبا باشد
سر سپرده 

قوس حلزونی سکوت
بر پلک

 پلک تاریکی
آنچه از مقدسین به یادگار مانده

به شما سپرده
بر دنیا خندید
 جهان شما
سرد بود وسرد وسرد

ساکن برهوتیم
بی جاودانگی خورشید
که گرم بر دوران خویش

نه صدایی که بخواندمان
نه سکوتی

 که بر تثلیت سجده بریم
بر جهانی شکفته ایم
این چنین زیبا
 -می پنداشت عریان است-

قبل زمان

امروز ابتدای جهان ایستاده ام
زنی که سیب را گاز زد
باقیش را به من تعارف کرد
اینجا همان جایی ست که زاده شدم
در ابتدای هستی
دایناسورها با من شکل گرفتند
باهم به مدرسه رفتیم
و تصویر شما

همین جا ماند
اینجا ست که اولین کفش قرمز را به پا کردم
آن روز که شما رفتید
این دامن

موهای بلند من است
  تنها ته این کمد افتاده ؟
درست سر ساعت می آمدی
نه با سبدی پر از گل و قورباغه
با بسته سبزی برای ناهار

صدای کف زدن های بعد نمایش دور می آید
همین جا بود

 آن سرود را خواندیم و
مردیم
 کسی به قناری ساعت دانه داده است ؟
کیف دستی ات خفته

 گوشه ی دیوار
از خانه که رفتی
همه  را بردی
جز عکس آفتابه ی مادر بزرگ
که بالای طاقچه

به تنهایی خود
غبطه می خورد
پایین پله
همیشه جایی ست
برای خجالت های گذشته

درخت

به راستای آسمان
ایستاده ام
شاید که بشکفد
به امتداد انگشتانم
جوانه های سبز خندانی
که گفته بود
با هر بهار
 می آیم

جانپناه باران

وقتی پرندگان
سرودشان
لای لای باران است
تو نیز
قمری خسته ای بودی
که در باد گم شد
تب و تاب جهان
در به دست و پا انداختنت
به رگباری آشنا
بی نتیجه ماند
شرمسار دقایق اگر باشیم
تازه به ابتدای کلام می رسیم
که گفت ... نرو
من و ما
نه در جهان
که لامکان
بی انتهاییم
قمریِ خسته
نالان
جانپناهِ باران را
پناهنده شد
لایه - لایه
کالبد جهان
می پوسد و می پراکند
همه آن چیز ها که بزرگش می خواندیم
شب به سحر
غروب مانده
پرده ... سرخ
به چشم های من
باران است
می بارد
بر مهتابیِ عریان
من و ما
شکایت جهان را
از ابتدا به سیلاب حوادث سپرده
به خواب رفته بود
من و ما
همه آن چیز ها که به باد داد
بی چشم داشت کودکی
به بند رخت آویخت
آن زمان
که قمریان
سرودشان لای لای باران است
من
نه ما
پا برهنه
به راه افتاد

۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

نیمه ی سیب

غنچه گلِ سالیانِ ماه
چروکیده تبسم مهتاب
شاخه کج کرده
رودخانه خندید
باد وحشی غرب
تسلیم
تسلیم
لیم
خاک
ماه را سپاس
به بزرگی خورشید
شب
آرام خزید
بالا آمد
نفس تمام کرده
بدرود
شب

 سنگین
جاودانه می کند هوس
ستاره
 بی چراغ
راه پیمود
سحر به نیمهُ سیب
اذان گفت

سلطان بر جایگاه

سلطان بر جایگاه
شب ... همه شب
فریاد بر دیوار
نه دستار و نه پروانه
سپیده سر زده
خفته از مرگ
جاری
شباهتی اگر
ابر بود و خاک
ماه پری شبانه
فصلی از فصل
زرد و سرخ
سبز و زرد
شب همه شب
سلطان بر جایگاه

۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

سرود زمستان

به درستی نگاشته بر هستی
سرود سپید زمستان
باور زمان

به پیوندی آتشین
شروع شباهت بشری
شکافی بود
که عمق غربتش
سر به فلک کشیده


صعودی سخت را می مانست

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

اول دنیا

اول دنیا
من بودم و
کرونوس و
سیب حواو
تیری که قلب کاغذی دفترم را شکافت
اول دنیا
هیچ نبود و
برگه ما بود