۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

کلاغی پرسید

عروسک های طاقچه مرا می خواند
صورتکم از مرگ
بر چهره خشکید
سپاس بر عریانیِ باد

که می شکفد
بی درخواستی حتی
از همه ی هوس ها
فرمانروای جهانم
بر طغیان رود
ماندگار نبود ستاره
غوطه ور ظلمتِ حجم ناشدنی
گرمای دست شمایل
بر دیوار گلی
حضوریست که می داند
ناشناس بر تردید هایم
می رقصد
دخترکی سپیده زاده شده
که بر فریادهایش
برخواستم
سوال داشت کلاغ
که هر صبح سه بار
می خواندش
آن گاه که دخترک فریاد کشید
مترسکی نبود که بگرید
کلاغ ها بر خواستند
طاقچه لرزید
زاده شد

هیچ نظری موجود نیست: