۱۳۹۱ اسفند ۸, سه‌شنبه

دیوانگی



قرص هایم را یک به یک می نوشم
زرد...قرمز...آبی
دیوانگی را با صدای بلند می گویم

خواب را با شما قسمت می کنم بیداری را نه !

لباس گلدار می پوشم
زرد- قرمز- آبی

منِ دیوانه
به وارونگی قرص می نوشم

خواب را با شما قسمت می کنم
 بیداری را...
نه!

۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه

چهار راه



خواب را آغاز کرد
شاید شاعری را ...
این جا
در غلیان دود و حسرت

چهار گوشه ی شهر سیاه
از چهار جهت اعتقاد
راه کج کرده
تا چهار راهِ
- عطر و ارز و وهم-

تعبیر عددی خواب
در عبور گیج رهگذران مست

رویا به رویا
خیس می شود
شرم
بر پیشانی نشانه دارِ
- بزرگ مردان عصر!

خروج انسانیت راس ساعت 7
حتی زمانی که خورشید
بیداد می کند

چهار راه را گذر کرده اند
غرق عطر قهوه ی سرمست
و تا چهار راه بعد
گیج و مست و منگ
کاغذ به باد داده اند
رهگذران مست

اعتبار برگ به برگ دست نوشته ها
گواه هزیان های آدمی
در جریان ارز و وهم و سرخوشی

مردان خسته
زیر بار ورق های نا آشنا
ورد می گویند
به امید کلاهی شاید
مناسب بر اندام دیگری

و دوستان خواب آلود
درگیر مار و پله و منچ
راه کج می کنند
به بالاها
به آرامش ننگین باورهایشان

تاریک روشن غروبی سرد
ورد تکرار منتظر
خش خش عابران عجول
میان برگ های کاهی نانوشته- ناخوانده

هنوز عطر سرمست قهوه
رقصان و پای کوبان
در سیاهی بی نقطه ی شب
چهار راه را
مسحور می کند ...

۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

نرگس...



خدایا
بهشتت را بساز
نرگس دره ی کن
در اتاقی بی سقف
به امید آن
هر بامداد و شامگاه
لب هایش
یادت را خندید...

یاد نرگش



اسطوره ی چشم هایت
میان ملل
حکایتی ست

درد تنهایی کسی
که خاک
به آغوش کشید .

عذرخواه آرامشت هستم .

عاریه بود
نفس های آخر ...

رشد بال ها
همه نیروی پیکر نحیفت را
مکیده بود !

گمراه بود ... چشم هایم
به دنبال دست های خدا

مادرت پادرمیان عروجت شد .
و درد ننگین بشریت را
بر دوش ما
تنها گذاشت...

۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه

قیلوله



شرم داشت
دست نوشته ی مایوس
تابش شعله ور هوس
در پرتو ناخوانده ی اعتقاد

فقر فرهنگ ناپخته
ته نشین می شود

و کهکشان دریوزگی
سرتاسر خیابان
به رخ می کشد

مُلک به حق سلیمان
دیوارهایش تا خدا
و هیچ هدهدی
راهش بدان سو نیست

سزاوارتر از ما
به خواستگاری ارز
بی شمارند

سرشار از وهم خواب آلود کلمات
چرت می زنیم