۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه
۱۳۹۲ شهریور ۲۸, پنجشنبه
۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه
۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه
باور نو
چمباتمه زده
کودک سال خورده
خسته از فرسایش خاک
چوب-خط بازی می کند
اقیانوس واژگون کلمات محو
تعبیری نو می خواهد
افق همیشه قرمز نیست
باران را بی ابر بخوان
کودک ژولیده-ژنده پوش
ایستاده خواب می بیند
خاک خیس خموش
زیر پایش سست
می گریزد
باران همیشه زایش نیست
کتاب را از نو بخوان
حروف نا خوانایش
انسان نبوده است!
۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سهشنبه
تعبیر خواب
خوابت را بگو
ستاره ها امشب بی قرارند
تابستان
میهمان ماست
و ناشتایی تا شام
آب یخ می خواهد
باغچه را هر صبح می خوانم
پی چشم های بی تابش
تا غروب
رویا می بافم
خوابت را بگو
شاید اشارت سرو
به باد نبود
منجمدِ میهمان نا خوانده
تصویر می شویم
خاطرت باشد
قبل رفتن
گلدانت را به آب
آفتاب و آواز
آراسته کنم
شب پیش
خواب دیدم
خواب می بینی...
۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه
عصر دلگیر
چهار چوب گل کرده ی عصر
لیوان چای داغ
و کبوتری که سوال می پرسد
گمان می برند
کاه گل خانه
شرمنده است
من و این حوض آبی
با شمعدانی نشکفته
قبل حضور رنگ
سپید شدیم
باد بوی آشنایی نداشت
چمدان را بسته بود
لیوان چای داغ
و کبوتری که سوال می پرسید!!!
پرتگاه
کاش عطش آینه از نگاه شب ناپیدا بود
عریانی کلمات
پرتگاه را نزدیک می دید !
می لغزد
...دلم
به باد سپرده پایانش
کاش آراسته بودمت
از ابتدا- گران
به رنگ های دروغین
قلم خیس خورده در خواب
و تصویری که
گمانت را می سازد
دست به باد بده
شدنی ...
می شود
حتی به نا هنگام !
۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه
میهمان سربی
گوی سربی لغزان
میهمان جمجمه ای خاموش
کاسه – استخوانی
که نشانی های حیات را
از یاد برده است
گوی سربی لغزان
دور می زند
کاسه – خالی جمجمه ام
دور ...تا دووور
ناهنجار صدای گردش سربی
اوج می گیرد
بر انعکاس مبهم متروک!
۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه
باورهای عامیانه
خوراک می خواهد
باور خام
خرافات را باور داشت
مادر بزرگ
گربه ی سیاه
هر شب
میهمان رویایش بود
تنور را آماده کن
قابله پیش از آل- نرسید
بیچاره زن
گهواره را آتش کرده بود !
صبر که آمد
دو قدم مانده به در
ایستاد
اجل بر در کوبید...
فرهنگ خام
تنور می خواهد
آتش کن
تعبیر خواب می دانی ؟؟؟
۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سهشنبه
میهمانی بهار گمشده
بهار در پنجره چند ضلعی
گیج می خورد
امشب دوباره میهمانی ست
و تالارها دالان- دالان
وسعت می گیرد
دیوارهای ملبس
آرواره هایش یخ زده است
و فرشته کوچکانِ عریان
به سقف پناه برده اند.
امشب دوباره موسیقی،آینه را می
شکند
و نور
از چلچراغ آشفته ی سقف
کبوترها را می ترساند
پنجره ی چند ضلعی
به ناگاه
بهار را گم کرد !
۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه
کودکی امروز
ترتیب سال ها بهم ریخته است
کودکی را
بعد جوانی
در آغوش تو می چشم
خوابم را معنا کن
گرماگرم خاطره با من باش
چهار جهتم ایستاده ای
ویرانه ام – خاطرش آسود ...
سایه ها
عابران گَزیده به نیش زمان
خرناسه می کشند
لای – لای نرمآهنگ زمزمه
سماع می کنمت
ناتمام کلمه
مستانه پا می جهد
خاطرش آسود
کودکی می کند...
۱۳۹۲ فروردین ۹, جمعه
کودک بزرگ!
کودکی با چهره ی بالغ
خاموش می گذرد
خطوط را دنبال کن
انتهای پیچ بعد
گندم ها را به چرا برده اند...
نا تمام می ماند
آسمان
خطوط افقی
به انتظار ایستاده اند
انتهای خیابان
خط کشی
خط- خط
کج می شود
گورخری را با عقاب پیوند داده اند!
افق
عمود بر آسمان
سرخ می شود
کودکی با چهره ی بالغ
خورشید را بلعید!
۱۳۹۲ فروردین ۴, یکشنبه
مرا ببلعید
کوچک – کوچک
به اندازه ی دهان شما
مرا ببلعید
مورچه های عاشق
در کج راه گلویتان گیر می کند
استخوان هایم
جرعه آب کافی نیست
دریاها درمان نمی کند!
تیز می برد
گلوگاه نازکتان
چه نیش کشیدنی به آه
مرا ببلعید
مورچه های عاشق
۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه
سال نو
حتما برایش سخت خواهد بود این تغییر...
دیشب
دوباره هوا سرد شد ...
اما ...
شکوفه
ها شوخی ندارند !
بهار
می آید...
کوله
بارت را به سالی خوش ببند ...
۱۳۹۱ اسفند ۲۲, سهشنبه
مسیر
خطوط ممتد موازی
همنشینی آهن و سنگ
خمیازه می کشم
زمین مرا بلعیده است
رخ می نماید
دیو سپید "بهار"
یعنی که _ می روی ؟
خطوط ممتد بی انتها
خمیازه می کشد زمین
کاکل سبز کرده باورش
بینابین آهن و سنگ
رو به سوی غرب
می رود تنم به شرق
دور اما
دستانی ست
که مرا می خواند!
بهار
شکوفه می زنم
در ابتدای بهاری نامده
سرما از خطوط پیکر خشکیده
گر می گیرد
چین خوردگی رویا بر زمان
کهولتِ بی جبران
جاودان بر استخوان
پیله می زند
ابریشم رگ های خشکیده
ریشه به خاک سپرده تنم
...امسال
شکوفه می زنم ...
۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه
کودک
کودک را در خواب دیدم
رنگ پریده و خواب آلود
چتر به عابران تب زده می داد
کودک را به خواب دیدم
ژولیده و خسته
انگشت های کوچک تاریکش را
از نو می شمرد ...
فال حافظ و گردو
هر دو برایش صفر داشت
جهان عدد ها
ناشمرده
...خالی بود
کودکی را ... دیدم !
کنار گربه ی لنگان همسایه
پی چیزی می گشت
گهواره اش هنوز آویزان بود ...
۱۳۹۱ اسفند ۱۹, شنبه
۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه
خیانت
صلیب می سوزانند
مبادا دست باز کنی
مانا بر وهم راه
هم سفریست
که صبح و شب
تو را با نام می خواند !
پلکان فرسوده
گام هایت را
از یاد برده است
پاورچین- پاورچین
سکوت را شکستیم
فریاد مزن
عنکبوت اتاق
نه ماهه باردار است!
دست هایت را باز نکن
عطر نا آشنای آغوشت
فریاد می زند
امروز
صلیب می سوزانند...
اشتراک در:
پستها (Atom)