۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

مرد من

مردی برای خواب
مردی عریان
که رویاهایت را ...
شسته
آب کشیده
بر بام همسایه
به سیخ می کشد .....

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

ناودان خیس گربه ام



هر شب
گربه ام خیس

پاورچین

تا لبه ی پنجره می آید

که شما خفته اید

گربه ام خیس

لای لای باران است

سپیدش سیاه و


سیاهش خیس

چشم به چشم هایی دور

خیس می شوم

سرا پا ناودان

گربه ام

من

پشت پنجره


زل زده به بخاری گرم کنارتان

تا صبح می لرزد

پشت پنجره که می خوابید

گربه ام

تا صبح بارانی ست

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

راه مخفی رویا

غمگین نشاید
شایسته نیست اینگونه
به هیولا ماننده
کلمه ات
تاج بر سرت گذاشتند اینگونه بی رحم دستور اعدام گل ها را دادی ؟
و آن سیاه چاله ی آشنا
که زمانی راه مخفی رویای مان بود
گور کن ها را به میهمانی می خواند
نه زمان و نه آیینه
شناسنامه ات را نخواندند
وهمه ی ثانیه ها
بوی مرگ میداد در گودال - نم گرفته تاریخ
شب
شاد خواهم بود ای غریب
که تنهایی و دستهایم گور مرا نوازش می کنند
لالایی جغد های بی پرواز
 چاره ام نبود به خفتن
شب تا سحر
بال به بالشان
پر زدم
و خورشید نیامد
گوشه های تیز بسترت همه رو به سوی من
شامم زهر
لب خندم تلخ
و من مرگ بودم و نمی دانستم
شادیت بی من
در آن تاریک ترین استوانه تاریخ
دیری نپاید
خاکستر می شویم
از نو آتشی و چه خوش آهنگی
بی من
بی تو
و جهان بی نیاز
نه منی
نه تویی
دستانت با ضربه های کلنگی نواخته نشده
و منی که بی آهنگ رقصید
رقصید با کفش های قرمز
شهر به شهر
چسبیده به زمان
بر بیش از 1000 بُعد
تو نبودی
تو در سیاه چاله می گریستی
روز
که شب شد
خفتی و من هنوز می رقصیدم
آن دور ها
دور هایی که نخواهی دید

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

آن که در قاب است

زن میان قاب
 لبخند می زندم
 تلخ و سالخورده
و نگاهش
 نه ژرفای عمیق دریایی نیلگون
نه سیاهی بی انتهای شب
نگاهی ساده
 بی رنگ و خالی
 با کودکی رفته و
سالخوردگی نا خواسته آمده
زن درون قاب
 سالخورده می خندد
لبخندش
ماندگارترین لبخند جهان
زینت دیوارهای لخت موزه ها نیست
این چهره نا مانده جوان
با بغضی نیم خورده و
اشکی جوانه زده
و لبخندی تلخ
شاید
زنی باشد
 که هر صبح
بی رمق
در آیینه لبخند می زندم

آسمان

به جان عاشقان
که آسمان خواهد گریست
سرخ شد از شرم
بغض هزار ساله اش
اشک خواهد شد
که نگون بختی انسان
این ابر خلقت
این چنین از پای مانده
مانده
دور از شرم و آسایش
و آنجا مرد
خواننده آفرینش پایدار
اینچنین بی جان
اینچنین بی عشق
و آسمان نگون بخت
شاهد و بی لب
اشک خواهد شد
خواهد برد
هستی بی هستی تن را
همه آن فرومایه سیاهی
آسمان
این بلند آوازه بی تن
شعور محض آسایش
 به جان تمامی عاشقان عالم
اشک خواهد شد

شراب

چهار سوی اتاق خوابیده ام
در چهار جهت
چهار سوی اتاق می چرخم
خفته
در چهار جهت مخالف
چهار- چهار بار
رقصیده ام
بر چهار گیلاسِ چهار بار شراب
چهار ده بار
شراب شدم 
شراب وار
چهار شدم
چهار جهتم خاک گرفته
چهار لایه خاک
چهار جهتم ایستاده اند
و خفته ام
رو به سوی هر کس
می کشندم
در چهار جهت مخالف
چهار تکه
شراب شدم
چهل ساله
چهار- ده ساله
شرابی خوش
چهار تکه شراب ...