۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

راه مخفی رویا

غمگین نشاید
شایسته نیست اینگونه
به هیولا ماننده
کلمه ات
تاج بر سرت گذاشتند اینگونه بی رحم دستور اعدام گل ها را دادی ؟
و آن سیاه چاله ی آشنا
که زمانی راه مخفی رویای مان بود
گور کن ها را به میهمانی می خواند
نه زمان و نه آیینه
شناسنامه ات را نخواندند
وهمه ی ثانیه ها
بوی مرگ میداد در گودال - نم گرفته تاریخ
شب
شاد خواهم بود ای غریب
که تنهایی و دستهایم گور مرا نوازش می کنند
لالایی جغد های بی پرواز
 چاره ام نبود به خفتن
شب تا سحر
بال به بالشان
پر زدم
و خورشید نیامد
گوشه های تیز بسترت همه رو به سوی من
شامم زهر
لب خندم تلخ
و من مرگ بودم و نمی دانستم
شادیت بی من
در آن تاریک ترین استوانه تاریخ
دیری نپاید
خاکستر می شویم
از نو آتشی و چه خوش آهنگی
بی من
بی تو
و جهان بی نیاز
نه منی
نه تویی
دستانت با ضربه های کلنگی نواخته نشده
و منی که بی آهنگ رقصید
رقصید با کفش های قرمز
شهر به شهر
چسبیده به زمان
بر بیش از 1000 بُعد
تو نبودی
تو در سیاه چاله می گریستی
روز
که شب شد
خفتی و من هنوز می رقصیدم
آن دور ها
دور هایی که نخواهی دید

۳ نظر:

ناشناس گفت...

عزیزم چقدر قشنگ و شیواست کلام شیواییت.دستانم را پناه قلبت بدان

ناشناس گفت...

عالی هستی عزیز خوشحال شدم آشنا شدیم
منم از تبریزم اشکان

Unknown گفت...

merc az nazaretoon