۱۳۹۲ فروردین ۹, جمعه

کودک بزرگ!


کودکی با چهره ی بالغ

خاموش می گذرد

 

خطوط را دنبال کن

انتهای پیچ بعد

گندم ها را به چرا برده اند...

 

نا تمام می ماند

آسمان

خطوط افقی

به انتظار ایستاده اند

انتهای خیابان

 خط کشی

خط- خط

کج می شود

گورخری را با عقاب پیوند داده اند!

 

افق

عمود بر آسمان

سرخ می شود

 

کودکی با چهره ی بالغ

خورشید را بلعید!

۱۳۹۲ فروردین ۴, یکشنبه

مرا ببلعید


کوچک کوچک

به اندازه ی دهان شما

مرا ببلعید

 مورچه های عاشق

 

در کج راه گلویتان گیر می کند

استخوان هایم

جرعه آب کافی نیست

دریاها درمان نمی کند!

 

تیز می برد

گلوگاه نازکتان

چه نیش کشیدنی به آه

 

مرا ببلعید

 مورچه های عاشق

۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

سال نو


حتما برایش سخت خواهد بود این تغییر...

 دیشب دوباره هوا سرد شد ...

 اما ...

 شکوفه ها شوخی ندارند !

 بهار می آید...

 کوله بارت را به سالی خوش ببند ...


۱۳۹۱ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

مسیر


خطوط ممتد موازی

همنشینی آهن و سنگ

 

خمیازه می کشم

زمین مرا بلعیده است

 

رخ می نماید

دیو سپید "بهار"

یعنی که _ می روی ؟

 

خطوط ممتد بی انتها

خمیازه می کشد زمین

 

کاکل سبز کرده باورش

بینابین آهن و سنگ

 

رو به سوی غرب

می رود تنم به شرق

 

دور اما

دستانی ست

که مرا می خواند!

بهار


شکوفه می زنم

در ابتدای بهاری نامده

 

سرما از خطوط پیکر خشکیده

گر می گیرد

 

چین خوردگی رویا بر زمان

کهولتِ بی جبران

 

جاودان بر استخوان

پیله می زند

ابریشم رگ های خشکیده

 

ریشه به خاک سپرده تنم

...امسال

شکوفه می زنم ...

۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

کودک


کودک را در خواب دیدم

رنگ پریده و خواب آلود

چتر به عابران تب زده می داد

 

کودک را به خواب دیدم

ژولیده و خسته

انگشت های کوچک تاریکش را

از نو می شمرد ...

فال حافظ و گردو

هر دو برایش صفر داشت

جهان عدد ها

ناشمرده

...خالی بود
 

کودکی را ... دیدم !

کنار گربه ی لنگان همسایه

پی چیزی می گشت

گهواره اش هنوز آویزان بود ...

۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

خیانت



صلیب می سوزانند
مبادا دست باز کنی

مانا بر وهم راه
هم سفریست
که صبح و شب
تو را با نام می خواند !

پلکان فرسوده
گام هایت را
از یاد برده است

پاورچین- پاورچین
سکوت را شکستیم

فریاد مزن
عنکبوت اتاق
نه ماهه باردار است!

دست هایت را باز نکن
عطر نا آشنای آغوشت
فریاد می زند

امروز
صلیب می سوزانند...

۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

اعدام



زمان را نوازش کن
گردن بند آویخته
سوگوار است
و ریسمان های رقصان
شتاب نمی کنند
وَرای زمین
هفت آسمان ...خاموش
می چرخد
و این پیراهن دایره وار
خاطره را
می لرزاند

۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

انسان!



و آدمی
انسان شد
تداخل وهم و وحشت

گریخت
پالان پوشیده و پای پوش بر خورجین

یال بر باد
چشم بسته
چهار نعل به تاخت

خرافه بر بازوان ساییده
خشم بر چشم های شوریده

هوس به نام
غلتیده
خونابه و خشم
بر بستر

خاک به ناچار مانده
دَم ... اما
بی یادگار گریخته !!!