۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

آن که در قاب است

زن میان قاب
 لبخند می زندم
 تلخ و سالخورده
و نگاهش
 نه ژرفای عمیق دریایی نیلگون
نه سیاهی بی انتهای شب
نگاهی ساده
 بی رنگ و خالی
 با کودکی رفته و
سالخوردگی نا خواسته آمده
زن درون قاب
 سالخورده می خندد
لبخندش
ماندگارترین لبخند جهان
زینت دیوارهای لخت موزه ها نیست
این چهره نا مانده جوان
با بغضی نیم خورده و
اشکی جوانه زده
و لبخندی تلخ
شاید
زنی باشد
 که هر صبح
بی رمق
در آیینه لبخند می زندم

آسمان

به جان عاشقان
که آسمان خواهد گریست
سرخ شد از شرم
بغض هزار ساله اش
اشک خواهد شد
که نگون بختی انسان
این ابر خلقت
این چنین از پای مانده
مانده
دور از شرم و آسایش
و آنجا مرد
خواننده آفرینش پایدار
اینچنین بی جان
اینچنین بی عشق
و آسمان نگون بخت
شاهد و بی لب
اشک خواهد شد
خواهد برد
هستی بی هستی تن را
همه آن فرومایه سیاهی
آسمان
این بلند آوازه بی تن
شعور محض آسایش
 به جان تمامی عاشقان عالم
اشک خواهد شد

شراب

چهار سوی اتاق خوابیده ام
در چهار جهت
چهار سوی اتاق می چرخم
خفته
در چهار جهت مخالف
چهار- چهار بار
رقصیده ام
بر چهار گیلاسِ چهار بار شراب
چهار ده بار
شراب شدم 
شراب وار
چهار شدم
چهار جهتم خاک گرفته
چهار لایه خاک
چهار جهتم ایستاده اند
و خفته ام
رو به سوی هر کس
می کشندم
در چهار جهت مخالف
چهار تکه
شراب شدم
چهل ساله
چهار- ده ساله
شرابی خوش
چهار تکه شراب ...