۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

انسان!



و آدمی
انسان شد
تداخل وهم و وحشت

گریخت
پالان پوشیده و پای پوش بر خورجین

یال بر باد
چشم بسته
چهار نعل به تاخت

خرافه بر بازوان ساییده
خشم بر چشم های شوریده

هوس به نام
غلتیده
خونابه و خشم
بر بستر

خاک به ناچار مانده
دَم ... اما
بی یادگار گریخته !!!

هیچ نظری موجود نیست: