کودک را در خواب دیدم
رنگ پریده و خواب آلود
چتر به عابران تب زده می داد
کودک را به خواب دیدم
ژولیده و خسته
انگشت های کوچک تاریکش را
از نو می شمرد ...
فال حافظ و گردو
هر دو برایش صفر داشت
جهان عدد ها
ناشمرده
...خالی بود
کودکی را ... دیدم !
کنار گربه ی لنگان همسایه
پی چیزی می گشت
گهواره اش هنوز آویزان بود ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر