هزیان دلتنگی را
با تو آغاز می کنم
چرت می زند
رودخانه ی خیس
از پس سپیدی بی سرانجامش
دور تا دور پنجره
غبار پهلو گرفته
تاریک و سرد و خاکستری
چای در لیوان سفالی
بخار می کند
و دست های من
بی مرکب و قلم
ابر می شود
برگه ی کاهی نامطمئن
مچاله می شود
زیر نفس های ملتهب قلم
هزیان دلتنگیم را
با نام تو آغاز می کنم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر