۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

دلتنگی



هزیان دلتنگی را
با تو آغاز می کنم

چرت می زند
رودخانه ی خیس
از پس سپیدی بی سرانجامش

دور تا دور پنجره
غبار پهلو گرفته
تاریک و سرد و خاکستری

چای در لیوان سفالی
بخار می کند
و دست های من
بی مرکب و قلم
ابر می شود
برگه ی کاهی نامطمئن
مچاله می شود
زیر نفس های ملتهب قلم

هزیان دلتنگیم را
با نام تو آغاز می کنم .

هیچ نظری موجود نیست: