شرم داشت
دست نوشته ی مایوس
تابش شعله ور هوس
در پرتو ناخوانده ی اعتقاد
فقر فرهنگ ناپخته
ته نشین می شود
و کهکشان دریوزگی
سرتاسر خیابان
به رخ می کشد
مُلک به حق سلیمان
دیوارهایش تا خدا
و هیچ هدهدی
راهش بدان سو نیست
سزاوارتر از ما
به خواستگاری ارز
بی شمارند
سرشار از وهم خواب آلود کلمات
چرت می زنیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر