۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

یاد نرگش



اسطوره ی چشم هایت
میان ملل
حکایتی ست

درد تنهایی کسی
که خاک
به آغوش کشید .

عذرخواه آرامشت هستم .

عاریه بود
نفس های آخر ...

رشد بال ها
همه نیروی پیکر نحیفت را
مکیده بود !

گمراه بود ... چشم هایم
به دنبال دست های خدا

مادرت پادرمیان عروجت شد .
و درد ننگین بشریت را
بر دوش ما
تنها گذاشت...

هیچ نظری موجود نیست: