۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

جهان خفته

جهان
بر فراسوی ادیان 
 خفت
سکوت شکفته خواب
فراتر از حرف و کلمه و غسل
سرریز آمال بشری

بر قرص های پام
ابر ها نزدیکند
آنگاه که هوشیاری
رقصی 

 از روشنی بر دیوارغار
حضوریست

بر گام های بشری خفته
مسیحای متمدن
نه بر صلیب مقدس

نه بر تخت متبرک
سالیانیست خفته بر
اعماق حضور پام
تبرک تقدیس شده حضور 

توهمی ست
از آن چه نمی دانند
اشک
سرماست
کلمه اگر بود
واژه داشت
حرف داشت
صدا بود
نه من متولد صدفم
نه مادرم
نه آنچه بر ما نگاشته اند
آب بر اینجا آوارست
بنیه ی ما کنده نشد
ما خود روییدیم
بی درخواست طبیعت
- مسیحای متبرک
حضورت چیست بر اینهمه مرگ؟!
یادگار ماه بر پیشانیم
زخمی ست
که هر صبح
می بارد
اوج لذت لحظه
کلمه ایست
از توهم بوسه
صداقت تک تک جهان
عریانی باد بود 

 بر رخت لباس های زیر
تکامل می یابیم
بر بوی تحفن گذشته
قد می کشیم و

صادقانه رشد می کنیم
می بالیم
برعظمت سرو
اینست رسوایی جهان
بر همه آن چیز ها که

بزرگش می خواندیم

هیچ نظری موجود نیست: