۱۳۸۷ بهمن ۹, چهارشنبه

صورتک مرگ

صورتکم
که مرگِ ناشناخته را
خفته می پراند
شبی به سالیان
درود گفت
کلام
که معنا بود
قطره - قطره
سیل شد و
خوابید
خفته به سالیانِ دور
کبوتری
که هر صبح
کوکو
سلام بود و مرگ
غزل به قصه آواز داد

ملالی نبود به سالیان
ماه
قاصدش
ابر
گم کرده راه
پیدا بود
غارت کرد

یاسِ کوهستان
تلالوِ آفتابی که می بارید
خرامان سیاه را به سپید

گذشت
مترسک
ترسان
ترسان
پایی نبود به پاورچین
نسیم آمد و رفت
آمد و رفت
باد بود و حرف
خاک به مرداب
فریبنده

تماشا داشت
صلیب بر خاک خفته
به پایداری
ماندنم نه از راه
چشم به راه
تماشا می کرد

اسم اگر داشت که فردا بود
امروزش

به سپاسِ غروب
غرق شد
ساحل نزدیک است
سوداگران دریا
صبح که دمید
پارو می شویم
و با اولین باد
می باریم
می باریم
آنگاه که زمان ایستاد
به آواز در می آییم و
تا انتها
به گلبرگ های باغچه

می بالیم

هیچ نظری موجود نیست: