۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

عشق

کلام خشکیده بر جاده
نقشی شرمگین
از همه هستیِ سالیان و... ماه
با باد
ترک خورده
آسمانش می خواند
غسلی بر شراب هفت ساله
و عطش
و کمی حسرت
تلالوء شامگاهی آسمان
از ترسی بزرگ
که بر مرداب پناهنده بود

- تابش کویر
فراسوی غربت -

هفت گنبد بر دریا
حرمت داشت خاکستر
آنجا که محالش می خواندی!

هیچ نظری موجود نیست: