کلام خشکیده بر جاده
نقشی شرمگین
از همه هستیِ سالیان و... ماه
با باد
ترک خورده
آسمانش می خواند
غسلی بر شراب هفت ساله
و عطش
و کمی حسرت
تلالوء شامگاهی آسمان
از ترسی بزرگ
که بر مرداب پناهنده بود
- تابش کویر
فراسوی غربت -
هفت گنبد بر دریا
حرمت داشت خاکستر
آنجا که محالش می خواندی!
نقشی شرمگین
از همه هستیِ سالیان و... ماه
با باد
ترک خورده
آسمانش می خواند
غسلی بر شراب هفت ساله
و عطش
و کمی حسرت
تلالوء شامگاهی آسمان
از ترسی بزرگ
که بر مرداب پناهنده بود
- تابش کویر
فراسوی غربت -
هفت گنبد بر دریا
حرمت داشت خاکستر
آنجا که محالش می خواندی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر