۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

قبل زمان

امروز ابتدای جهان ایستاده ام
زنی که سیب را گاز زد
باقیش را به من تعارف کرد
اینجا همان جایی ست که زاده شدم
در ابتدای هستی
دایناسورها با من شکل گرفتند
باهم به مدرسه رفتیم
و تصویر شما

همین جا ماند
اینجا ست که اولین کفش قرمز را به پا کردم
آن روز که شما رفتید
این دامن

موهای بلند من است
  تنها ته این کمد افتاده ؟
درست سر ساعت می آمدی
نه با سبدی پر از گل و قورباغه
با بسته سبزی برای ناهار

صدای کف زدن های بعد نمایش دور می آید
همین جا بود

 آن سرود را خواندیم و
مردیم
 کسی به قناری ساعت دانه داده است ؟
کیف دستی ات خفته

 گوشه ی دیوار
از خانه که رفتی
همه  را بردی
جز عکس آفتابه ی مادر بزرگ
که بالای طاقچه

به تنهایی خود
غبطه می خورد
پایین پله
همیشه جایی ست
برای خجالت های گذشته

هیچ نظری موجود نیست: