۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

رفتی

سلام
....
سلام
.....
منتظرم بودی ؟
نگاه سر زنشت به در
که بیایم و تنها
نگاهی چاشنی خجالتم کنی و بعد
رابطه بی کلام میانمان
دستانت
بافته
تک تک ستارگان
بر پیشانی تاریک روزگار
سلام
.....
سلام
....
خانه ات
به کدام سوی این پس کوچه می رسید
رد پایم
گم شد
شب از پشت پنجره ات طلوع کرد
آن زمان که سپید پیرهن بر تن داشتی
و عاشق
عاشق
رفتی ...
بر بستر مرگ خفته بودم
که عروست کردند ...
عروسکت
درد بود و من خفته در مرگ ...
شب
از پشت پنجره ات طلوع کرد
آن زمان که رفتی
شب
هو هو کشان همهشان را برد
دست هایت
نگاهت
و شب
به دیدارم آمد
در ظلمت سرزنشت
که رفتی

۱ نظر:

mohsen گفت...

سلام
متن زيبايي است