۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

درخت من



جمجمه ام جوانه زده
بائوبابی نورسته و خندان

انتهای من و ابتدای او

سبزی شادمان برگ ها
امید حیات دارد و باور بودن
می پذیرمش

ذره ذره می مکد
ریشه های کوچک مهربانش

ذره ذره خالی می شود
شیره ی وجود آرامم

درختم رشد می کند
قد می کشد
بر مثبت وجود من

آخرین هایم
کم رنگ می شود
در انتهای ساقه های فراموشی

هیچ نظری موجود نیست: