۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

خاطرات هذلولی!



پلکان در باد می خواند

طبیعت بی تکرار
دروغ می نویسد

خاطرات افلاطونی تن
برگه شرمگین نیاز

باور کن
لک لک ها پیش از عاشقی
شعر می خوانند

خطوط هذلولی خواهش
شمارش بی انتهای سنگ

ترس
هزیان بوسه را
تاب می آورد

غفلت اندوهگین آسمان
شام گربه ها
همسایه را خواندند
سحر لاشخورها
باور را ...

پلکان در باد می خواند !

هیچ نظری موجود نیست: