۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

هزیان



آغوشت ضد آب
چهره ام خیس می شود
پاهایم برهنه
چگونه هم سفرت باشم ؟
آخرین برگ را با هم خندیدیم
برای برف
اشک نخواهم ریخت ...
تمام شب
آسمان تب داشت
من هزیان گفتم !
سحر
پیرزن همسایه
به زیارت رفت ...

هیچ نظری موجود نیست: