۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

خاک ریز



سربازِ خسته
جنگ را
به خاک ریز می خواند

اسلحه
لبریزِ تیرِ مشقی
وسوسه می شود

خطوط را دنبال کن

انتهای این مرداب
سرزمینی ست
از پی -  نیلوفری

سربازِ منجمدِ رویایِ سیاه
تصویر می کشد
باورِ استخوانیِ یک نسل را

تهی
از تارهایِ متروکِ موروثی
کودکِ خاموش
تنیده در شوره زار بارانی

خارِ زخمیِ سرگردان
یار می شود
رد پای پوتینی
که مُصرِ استقامت است

همه چیز را خاک ریز می داند

نه مرغابی
بر دیگ
شعر خواند
و نه دندان های عاریه
سیب را
تجربه کرد

تابستان هم
سایبان باز نمی کند

سرباز منجمد خاک آلود
ما بین خطوطِ خاک ریزِ نجات
جان  داد !

هیچ نظری موجود نیست: