۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

نقاب



جفت بی همتای آتش
نقاب از چهره بر کن
طعم سوزناک حسرت
اشک نا پیدای صورت
غافل از سرمای بی رحم جهان
سرنا می دهد بر سر
قفل سر سخت قفس
دردِ دلِ پرواز
خاک خون آلود تنها
مامن نا امن تن
این پیکر نالان
داستان می خوان به جان
ای هم نشین خواب قصه
کودک گریان
دست خون آلود عاشق
پیکر عریان بی جان
خفته در رویای سرد تن
بنال آرام
هزیان گران مشنو
قضا را رحم دل اسطوره می خواند
صدا آمد که آگه باش
چوپان زمان
نی می زند آهنگ
تو را گر دوستی یا نه
سفر کردم
جوابت را
میان ابر و باد و دل
سپر کردم
جهان تابان تابان است
تن معشوق عریان است
چه رقص آتشینی پای می کوبد !
در و دیوار قلبش را
ستایش وار می شوید
لب از گفتار بر داریم
کلام از دور پیدا نیست
جهان بی وحشت تاراج
زیبا نیست !
قفس قفل است و
تنها نیست
قفس پیدای پیدا نیست
گواه از ماه می خواهد
زمان بر روز می خوابد
دل از آغوش سخت خاک می شوید
توان از باد می گیرد
چو طوفان
بی امان
تا صبح
می غرد ...

هیچ نظری موجود نیست: