۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

باور



آن گونه بی پناه مانده است
اشک هایم
که باور آغوشت
بارانی ست.
خاطره می شوم
من نیز ...
و دست هایت
در باد می خوانند !

هیچ نظری موجود نیست: